یادداشت در امروز ظهر که در حال نوشتن خاطره می باشم، خبر بسیار تا بسیار خوشحال کننده ای به من به طریقه نامه رسید که صاحب بچه شده ام در همین الان که چند روز دیگر عملیات داریم نام بچه ام را به نام عملیات می گذارم زهرا جان دختر عزیزم ترا دوست دارم امیدوارم که خداوند از گذاشتن این نام برای تو ازدستم راضی باشد. همیشه دوست داشتم که فرزندی خداوند به من بدهد که بتوانم نامی از پیامبران بر او بگذارم، الان که خداوند لطفش را بر من دریغ نکرده است نام او را زهرا می گذارم. بسم رب الشهداء والصدیقین هرچند که انسان دارای عقل و شعور می باشد ولی هیچ زمان نمی تواند بیاندیشد که چه موقع از داین دنیا به جهان آخرت سفر میکند، امروز با دوستم احمدعلی بچه شاهرود برای آب آوردن به وسیله ی قاطر به سر چشمه رفتیم در برگشت بر اثر ترکش خمپاره دوستم مجروح شد و به بیمارستان فرستاده شد، امیدوارم هرچه زودتر حالش خوب شود و دوباره در کنار هم باشیم. خاطره امروز پنج شنبه می باشد و در حال آماده شدن برای مرخصی شهری می روم. امروز ساعت 4 صبح که برای نمازخواندن بیدار شدم، بسیار تعجب کردم. هیچ کدام از بچه های هم سنگریمان در سنگر نبودند بعد از وضو گرفتن همین طور که بر نماز ایستادم دیدم که دوستانم وارد شدند همه عرق از سر و رویشان می چکید، بچه ها کجا بودید؟ رفته بودیم کوه نوردی، چرا مرا بیدار نکرده اید، گفتند که دیشب نگهبان بودید و خسته هستی. خط نوشتم تا بماند یادگاردوستی یک اتفاق است و جدایی یک قانون امروز محمدرضا عسکرپور بچه کرمان خدمت را تمام کرد، بسیار تا بسیار ناراحت بود اشک از چشمان سرازیر شده بود، میگفت سید هادی به خدا ترا از برادرم بیشتر دوست دارم، باورکن الان که خدمت را تمام کرده ام ناراحت می باشم ولی اطمینان داشته باش وقتی که به کرمان رسیدم، دوباره بسیجی ثبت نام می کنم و به جبهه می آیم در موقعی که حرفهای دوستم تمام شد واز مخا خداحافظی کرد وقتی که کمی فکر کردم فهمیدم که واقعا که من چقدر سعادت دارم که هنوز می توانم در کنار دوستانم باشم و در همین جا از خدا تشکر می کنم که این سعادت را به من داده است.والسلام الان که این خاطره را می نویسم شش ماه درست از خدمت سربازیم می گذرد چقدر زود این شش ماه گذشت تا چشم به هم زنیم عمر هم می گذرد. امروز صبحانه من را دوستانم به تصرف خود در آوردند. در حال ریختن نقشه ای می باشم که بتوانم این کارشان را جبران کنم امروز باید سنگرمان را تمیز کنیم و پتوها را بشویم فرمانده دسته گفته است که فردا برای بازدید می ایند باید پتوها شسته شود. سید هادی ظهیری بسم الله الرحمن الرحیم امروز باید با چند تا از بچه های گروهان دیگر برای گرفتن آذوقه به انبار برویم ولی خیلی حالم بد می باشد، سرم درد میکند نمی دانم چه کار بکنم بچه ها دیگر که به خط رفته اند آیا تا ظهر سرم بهتر می شود یا نه، خدا کند حالم بهتر شود. فردا صبح به مرخصی می روم خیلی دلم برای فرزندم تنگ شده است هنوز او را ندیدم اولین بار است که می روم فرزندم را ببینم. خدایا کمکم کن که به سلامت به شهرم بروم و فرزندم را ببینم. همیشه در قلب منی دخترم سید هادی ظهیری |